۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۱

اتفاق

مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست
آن، ننگ را گزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدون سپر خواست


*


ابری رسید پیچان پیچان
چون خنگ یال اش آتش، بر دشت.
برقی جهید و موکب باران
از دشت تشنه، تازان بگذشت.


آن پوک تپه، نالان نالان
لرزید و پاگشاد و فروریخت
و آن شوخ بوته، پرتپش از شوق،
پیچید و با بهار درآمیخت.


پرچین یاوه مانده شکوفید
و آن طبل پرغریو فروکاست.
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برق حادثه برخاست.
***
احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.