تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات میکشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلوده دیدگانت
تو دائم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفته نیلگونی
چه میشد خدایا...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
ترا میربودم... ترا میربودم
***
فروغ فرخزاد
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظه ات میکشاند بسویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشان رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلوده دیدگانت
تو دائم بخود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفته نیلگونی
چه میشد خدایا...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بگشوده خود
ترا میربودم... ترا میربودم
***
فروغ فرخزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.