۱۹ تیر ۱۳۹۱

شام گاهی

ـ نظر در تو می‏کنم ای بامداد
که با همه‏ی جمع چه تنها نشسته‏ای!


ـ تنها نشسته‏ام؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشسته‏ام.
*
ـ نظر در تو می‏کنم ای بامداد
که چه ویران نشسته‏ای!


ـ ویران؟
ویران نشسته‏ام؟
آری،
و به چشم‏انداز امیدآباد خویش می‏نگرم.
*
ـ نظر در تو می‏کنم ای بامداد، که تنها نشسته‏ای
کنار دریچه خردت.


ـ آسمان من
آری
سخت تنگ چشمانه به قالب آمد.
*


ـ نظر در تو می‏کنم ای بامداد، که انده‏گنانه نشسته‏ای
کنار دریچه خردی که بر آفاق مغربی می‏گشاید.


ـ من و خورشید را هنوز
امید دیداری هست،
هرچند روز من
آری
به پایان خویش نزدیک می‏شود.
*
ـ نظر در تو می‏کنم ای بامداد...


***
احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.