ـ نظر در تو میکنم ای بامداد
که با همهی جمع چه تنها نشستهای!
ـ تنها نشستهام؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشستهام.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد
که چه ویران نشستهای!
ـ ویران؟
ویران نشستهام؟
آری،
و به چشمانداز امیدآباد خویش مینگرم.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد، که تنها نشستهای
کنار دریچه خردت.
ـ آسمان من
آری
سخت تنگ چشمانه به قالب آمد.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد، که اندهگنانه نشستهای
کنار دریچه خردی که بر آفاق مغربی میگشاید.
ـ من و خورشید را هنوز
امید دیداری هست،
هرچند روز من
آری
به پایان خویش نزدیک میشود.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد...
***
احمد شاملو
که با همهی جمع چه تنها نشستهای!
ـ تنها نشستهام؟
نه
که تنها فارغ از من و از ما نشستهام.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد
که چه ویران نشستهای!
ـ ویران؟
ویران نشستهام؟
آری،
و به چشمانداز امیدآباد خویش مینگرم.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد، که تنها نشستهای
کنار دریچه خردت.
ـ آسمان من
آری
سخت تنگ چشمانه به قالب آمد.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد، که اندهگنانه نشستهای
کنار دریچه خردی که بر آفاق مغربی میگشاید.
ـ من و خورشید را هنوز
امید دیداری هست،
هرچند روز من
آری
به پایان خویش نزدیک میشود.
*
ـ نظر در تو میکنم ای بامداد...
***
احمد شاملو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.