شب فرو میافتاد.
به درون آمدم و پنجرهها را بستم.
باد با شاخه درآویخته بود.
من، درین خانه تنها، تها.
غم عالم به دلم ریخته بود.
نهگهان، حس کردم:
که کسی،
آنجا، بیرون، در باغ،
در پس پنجرهام
میگرید...
صبحگاهان،
شبنم
میچکید از گل سیب.
***
هـ.الف.سایه
به درون آمدم و پنجرهها را بستم.
باد با شاخه درآویخته بود.
من، درین خانه تنها، تها.
غم عالم به دلم ریخته بود.
نهگهان، حس کردم:
که کسی،
آنجا، بیرون، در باغ،
در پس پنجرهام
میگرید...
صبحگاهان،
شبنم
میچکید از گل سیب.
***
هـ.الف.سایه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.