۸ آبان ۱۳۹۱

باران شب

هر نیمه شب از تفال ها می بارد
بارانی خشک
با آن هوای راهرو بی ابر است
از شانه جرزهای پوسیده
یک چکه می افتد
فرش نمدی طنین آن را
مثل زه ساز بازمی گرداند
یا از شریان های نهان خانه
پیوسته صدای غلغل سیلاب
افکار کتابخانه را می خواند
از لای کتاب کهنه جغرافیا
یک شاخه رود می تراود
آرام
بالای رف درگاه
یک باغچه می روید در جام گلاب
***
محمدعلی سپانلو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.