۱۳ مهر ۱۳۹۱

آیینه شکست


دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بربیکر خود بیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسون گری و ناز
چون بیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

او نیست که در مردمک چشم سیاهم
تاخیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو بنکه او تا که در آن خانه گزیند

من خیره به آیینه و او گوش به من داشت
گفتم که چسان حل کنی این مشکل مارا
بشکست وفغان کرد که از شرح غم خویش
ای زن چه بگویم که شکستی دل مارا

***
فروغ فرخزاد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.