۱۶ مهر ۱۳۹۱

آن پری...

آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه میکند
در جهان هرآن، دل که بنگری، بیقرارو، دیوانه میکند
با چنین جمال، گر تو ای صنم، یکزمان زنی، در حرم قدم
همچو کافران، مومن حرم، رو بسوی بت، خانه میکند
شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه میکشد، ز آتش جفا
پس بسوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، میکند
پیش مردمش، در دو چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش
یار خویش را، کی بدست خویش، آشنای بیگانه میکند
جزمِحَن ز عمر، چیست حاصلم، زندگی نکرد، حل مشکلم
مرگ ناکهان، عقده از دلم، باز میکند یا نمیکند
***
فرخی یزدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.