۲۱ اسفند ۱۳۹۱

میعاد

در فراسوی ِ مرزهای ِ تن‌ات تو را دوست می‌دارم.

آینه‌ها و شب‌پره‌های ِ مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان ِ بلند و کمان ِ گشاده‌ی ِ پُل
پرنده‌ها و قوس و قزح را به من بده
و راه ِ آخرین را
در پرده‌ئی که می‌زنی مکرر کن.

*

در فراسوی ِ مرزهای ِ تن‌ام
تو را دوست می‌دارم.

و در آن دور دست ِ بعید
 که رسالت ِ اندام‌ها  پایان می‌پذیرد
و شعله و شور ِ تپش‌ها و خواهش‌ها
به تمامی
فرو می‌نشیند
و هر معنا قالب ِ لفظ را وامی‌گذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان ِ سفر،
تا به هجوم ِ کرکس‌های ِ پایان‌اش وانهد...

*

در فراسوهای ِ عشق
تو را دوست می‌دارم،
در فراسوهای ِ پرده و رنگ.

در فراسوهای ِ پیکرهای ِ‌مان
با من وعده‌ی ِ دیداری بده.
***
شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.