۲۸ اسفند ۱۳۹۱

شبانه

مرا
تو
بی‌سببی
نیستی.
به‌راستی
صلت ِ کدام قصیده‌ای
ای غزل؟
ستاره‌باران ِ جواب ِ کدام سلامی
به آفتاب
از دریچه‌ی ِ تاری؟

کلام از نگاه ِ تو شکل می‌بندد.
خوشا نظربازیا که تو آغاز می‌کنی!

*

پس ِ پُشت ِ مردمکان‌ات
فریاد ِ کدام زندانی‌ست
که آزادی را
به لبان ِ برآماسیده
گُل ِ سرخی پرتاب می‌کند؟ ـ
ورنه
این ستاره‌بازی
حاشا
چیزی بده‌کار ِ آفتاب نیست.

*

نگاه از صدای ِ تو ایمن می‌شود.
چه مومنانه نام  ِ مرا آواز می‌کنی!

*

و دل‌ات
کبوتر ِ آشتی‌ست،
در خون تپیده
به بام ِ تلخ.

با این همه
چه بالا
چه بلند
پرواز می‌کنی!

***
شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.