۱۴ شهریور ۱۳۹۲

غزل

امشب دلم آرزوی تو دارد
نجوا کنان و بی‌آرام، خوش با خدایش
می‌نالد و گفت‌وگوی تو دارد
ـ تو، آنچه در خواب بینند،
پوشیده در پرده‌های خیال آفرینند؛
تو، آنچه در قصه خوانند؛
تو؛ آنچه بی‌اختیارند پیشش
 و آنچه خواهند و نامش ندانند ـ

امشب دلم آرزوی تو دارد.
دل آرزوی تو وانگاه
ای بستر ِ تهمت آغشته‌ی چشم در راه
بوی تو، بوی تو، بوی تو دارد.
ـ بوی تو در لحظه‌های نه پروا، نه آزرمی از هیچ،
تن زنده، دل زنده، جان جمله خواهش،
هولی نه، شرمی نه از هیچ؛
آن بو که گوید تو هستی
در اوج شور هوس، اوج مستی.
جبران ِ خشمی که از خلوت دوش دارم
خواهی دلم جویی، اما همه تن‌پرستی؛
وان بو که چون عشوه‌های تو گوید: عزیزا!
دریاب کاین دم نپاید،
دریاب و دریاب، شاید
دیگر به چنگت نیاید؛
امشب شبی دان و عمری، میندیش
آن شکوه و خشم ِ دوشین رها کن،
مسپار دل را به تشویش ـ

ای غرفه‌ی نور در این شب ِ تلخ ِ دیجور،
این بستر امشب ـ شگفتا، چه حالی‌ست! ـ
بوی تو، بوی تو دارد
بوی شبستان ِ موی تو دارد؛
بوی شبانی که خوشبخت بودیم
در بستری تا سحر می‌غنودیم؛
بوی نترسیدن ما
از «او»ی من، همچو «او»ی تو دارد
ـ بوی گلاویزی و بی‌قراری
و لذت کامیابی
و شور ِ با عشق، شب زنده‌داری ـ
امشب عجب بسترم باز بوی تو دارد.

تو راه ِ روحی، کلید ِ گشایش
وین زندگی را ـ چه بیهوده! ـ تنها بهانه
تو صحبت ِ عشق و آنگاه
خواب ِ خوش ِ آشیانه
در سازهای ِ غم‌آلود ِ این عمر ِ بی‌نور
پرشورتر پرده‌ی عاشقانه.

در مرگبوم ِ بیابان،
و در هراس شب ِ دم‌به‌دم ظلمت‌افزا،
هرگوشه صد هیکل ِ هیبت‌آور هویدا،
آنگه که دیری‌ست دیگر
از راه و بیراه، چون امن و تشویش،
یک رشته گم‌گشته، صد رشته پیدا.
و مرد ِ آشفته‌ی رفته هر سوی
صدبار گشته‌ست نومید و غمگین،
از عشوه و غمز ِ صدکورسوی دروغین ـ
ای ناگهان در پس ِ تپه‌ی وحشت و یأس
آن شعله‌ی راستگوی نشانی!
ای واحه‌ی زندگانی، خیمه‌ی مهربانی!
بعد از چه بسیار دشواری ِ تلخ و جانکاه
شیرین و بی‌منت آسایش رایگانی!

تو نوش ِ آسایشی، ناز ِ لذت؛
تو راز ِ آن، آن ِ جان و جمالی.
ای خوب، ای خوبی، ای خواب.
تو ژرفی و صفوت ِ برکه‌های زلالی.
یک لحظه‌ی ساده و بی‌ملالی،
ای آبی روشن، ای آب...

***
مهدی اخوان‌ثالث

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.