خورشید از پس کوه برآمد
و با خشم بر زمین نگریست
و به لعنت نیزههای نور را بر پیکر زمین افشاند.
پس آسمان به یاری خورشید سپاه ابرها را به صف کرد
و هجمهی بیامان تیرهای سرد باران را
بر تنِ خستهی زمین باریدن گرفت
و با تازیانهی رعد بر صورتش کوفت.
زمین،
خسته و زخمی،
با دشنههای بیشمار آسمان بر تن
به زاری برخواست و از فرزندان خویش یاری طلبید.
صدای ضجّهی فرزندان خاک به آسمان بلند شد
و در برابر سپاه ابرها قد راست کرد.
فریاد بیچارگان سپری شدْ نیزههای خورشید را
و غریو خشمِ دردمندان تازیانهی رعد را پس زد.
پس آنگاه شب به میانجیگری برخواست
و مهتابِ درخشان همهگان را به سکوت واداشت
دست آسمان را پس زد
و رخت آرامش را بر تنِ رنجور زمین پوشانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.