۱۴ بهمن ۱۳۹۴

فرار

ای‌کاش توانِ فرارمان بود ازین خراب‌آباد،
به جایی که کس را سرِ آزار دیگری نبود،
جایی که کس را مجال خطا نبود.
فرار از دست همه پلیدی‌ها؛
به جایی که پاکی آبِ روان است و صداقت عطر هوا
جایی که هر نفسْ لعنتی نباشد بر تنِ نفرین‌شده‌مان
جایی که هر تپش قلب ناسزایی نباشد بر تاروپود هستی‌مان
جایی که هر چشم فروبستن و دیده بگشودن عذابی نباشد بر روح خسته‌مان.

ای‌کاش از آن عالم زر نشانی‌مان بود
ای‌کاش می‌توانستیم بدانجا بازگردیم
آن شهر آسایش، آن مدینه آمال
همانجا که مأوامان بود، همانجا که زادگاه‌مان بود
اما دریغ که پروردگار جبار، خطای آدم را پای بنی‌آدم نوشت
عذاب وی را بر گرده‌ی فرزندانش گذاشت،
لعنت را بدرقه راهشان کرد،
و ابلیسِ پیروزمست را همراه سفرشان.

از زر به خاک رانده شدیم
تا شاید به زر برسیم یا به نار.
اما
کجاست همّت گردون‌شکنی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.