ناگهان دیدم که باز آغاز پروحشت شبیست
ناکسان راهم سوی سردی سیاه انداختند
همرهانم، دست اهریمن به دست، از خبث ذات
خرقهی تنهاییام بر دوشِ آه انداختند
بی که بگذارند بگشایم دهان شکوهای
مرکبم را همعنان با غم به راه انداختند
چون کنم طی بیکران شب را؟ که درهای سحر
قفل کردند و کلیدش را به چاه انداختند
***
مهدی اخوان ثالث
ناکسان راهم سوی سردی سیاه انداختند
همرهانم، دست اهریمن به دست، از خبث ذات
خرقهی تنهاییام بر دوشِ آه انداختند
بی که بگذارند بگشایم دهان شکوهای
مرکبم را همعنان با غم به راه انداختند
چون کنم طی بیکران شب را؟ که درهای سحر
قفل کردند و کلیدش را به چاه انداختند
***
مهدی اخوان ثالث
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.