ستمكارى چنين گفتا به فرزند
كه: "در خاطر سپار از من يكى پند:
بهر زشتى كه مي خواهى عمل كن
ولى اندر سخن مكر و دغل كن
چو "شعر" از كين بواقع ممتلى باش
بدعوى چون حسين بن على باش
شرار ظلم ضحاكى بپا كن
ولى عدل فريدون را ثنا كن
بنه سرپوش عصمت بر شناعت
بكن غارت، بده درس قناعت
اگر خواهى ز سعى خويشتن مزد
بدزد و بانگ برزن آى دزد، آى دزد!
چو در خون است دستت تا به مرفق
گهى از عدل صحبت كن، گه از حق
در اين عالم كه ميدان مصاف است
قساوت تيغ و سالوسى غلاف است
چو شاهنشه شرر بر خشك و تر زن
سپس فرياد از حق بشر زن!
"ولى غافل، كه اين الفاظ موزون
نگردد ساترى بر لجه خون
ملاك نيك و بد در نزد هشيار
نباشد ادعا، بل هست كردار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.