اي سنايي گر نيايي يار يار خويش باش
در جهان هر مرد و كاري مردكار خويش باش
هر يكي زين كاروان مر رخت خود را ره زند
خويشتن را پس نشان و پيش يار خويش باش
حسن فاني مي دهند و عشق فاني مي خرند
زين دو جوي خويش بگذر جويبار خويش باش
مي كشندت دست دست اين دوستان تا نيستي
دست دزد از دستشان و دستيار خويش باش
اين نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و در رو با نگار خويش باش
با نگار خويش باش و خوب خوب انديش باش
از دو عالم بيش باش و درد يار خويش باش
رو مكن مستي از آن خمري كزو زايد غرور
غره آن روي بين و هوشيار خويش باش
در جهان هر مرد و كاري مردكار خويش باش
هر يكي زين كاروان مر رخت خود را ره زند
خويشتن را پس نشان و پيش يار خويش باش
حسن فاني مي دهند و عشق فاني مي خرند
زين دو جوي خويش بگذر جويبار خويش باش
مي كشندت دست دست اين دوستان تا نيستي
دست دزد از دستشان و دستيار خويش باش
اين نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و در رو با نگار خويش باش
با نگار خويش باش و خوب خوب انديش باش
از دو عالم بيش باش و درد يار خويش باش
رو مكن مستي از آن خمري كزو زايد غرور
غره آن روي بين و هوشيار خويش باش
***
مولانا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.