۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۷

آخر نگاهی باز کن

آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
یا کبر منعت می کند کز دوستان یاد آوری؟
هرگز نبود اندر ختن بر صورتی چندین فتن
هرگز نباشد در چمن سروی چنین خوش منظری
صورتگر دیبای چین گو صورت رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا توبه کن صورتگری
زابروی زنگارین کمان، گر پرده برداری عیان
تا قوس باشد در جهان دیگر نبیند مشتری
بالای سرو بوستان رویی ندارد دلستان
خورشید با رویی، چنان مویی ندارد عنبری
تا نقش می بندد فلک کس را نبودست این نمک
ماهی ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری
تا دل بمهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون در نماز استاده ام گویی بمحرابم دری
دیگر نمی دانم طریق از دست رفتم چون غریق
آنک دهانت چون عقیق از بسکه خونم میخوری
گر رفته باشم زین جهان باز آیدم رفته روان
گر همچنین دامن کشان بالای خاکم بگذری
از نعلش آتش میجهد نعلم در آتش مینهد
گر دیگری جان میدهد سعدی تو جان میپروری
هر کس که دعوی می کند کو با تو انسی میکند
در عهد موسی میکند آواز گاو سامری

***
سعدي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.