۱۰ دی ۱۳۹۰

مدامم مست


 مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت 
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت
پس از چندین شکیبایی شبی  یارب  توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت
سواد لوح بینش را عزیز از بهر آن دارم
که جان را نسخه ای باشد ز لوح خال هندویت
تو گر خواهی که جاویدان جهان یکسر بیارایی
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
من و باد صبا مسکین، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی
نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت
***
حضرت حافظ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.