گرم باز آمدی محبوب سیم اندام سنگین دل::گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
ایا باد سحرگاهی گرین شب روز میخواهی::از آن خورشید خرگاهی برافکن دامن محمل
گر او سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شاید::هزارش صید پیش آید بخون خویش مستعجل
گروهی همنشین من خلاف عقل و دین من::بگیرند آستین من که دست از دامنش بگسل
ملامت گوی عاشق را چه گوید مردم دانا؟::که حال غرقه در دریا نداند خفته بر ساحل
بخونم گر بیالاید دو دست نازنین شاید::نه قتلم خوش همی آید که دست و پنجه قاتل
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند::شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید::گرت آسودگی باید برو عاشق شو ای عاقل
مرا تا پای می پوید طریق وصل میجوید::بهل تا عقل میگوید زهی سودای بی حاصل
عجایب نقشها بینی خلاف رومی و چینی::اگر با دوست بنشینی ز دنیا و آخرت غافل
درین معنی سخن باید که جز سعدی نیاراید
که هرچ از جان برون آید نشیندلاجرم بر دل
***
سعدي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.