۱۸ مرداد ۱۳۸۸

حكايت دادرسي سلطان محمود غزنوي

از سلطان محمود غزنوي مشهور است: شبي در بستر استراحت خفت و در آن شب، خواب پيرامون چشم او نگرديد؛ هر چند از پعلوئي به پهلوئي مي غلتيد، ئيئه اش به هم نمي رسيد. با خود گفت: همانا مظلومي در سراي من به تظلم آمده و دست دادخواهي او، راه خواب را بر چشم من بسته. پس پاسبانان را گفت: در گرد خانه من بگرديد و ببينيد كه مظلومي را مي يابيد بياوريد. پاسبانان، اندكي تفحص كرده، كسي را نيافتند. باز سلطان هرقدر سعي كرد خواب به ديده او نيامد.
بار ديگر ايشان را به امر تجسس نمود. تا سه دفعه، در مرتبه چهارم برخاست و بر اطراف دولت سراي خود گشت، تا گذارش به مسجد كوچكي به جهت نماز كردن امراء و غلامان، در حوالي خانه سلطان ساخته بودند افتاد، ناله و زاري شنيد كه از جان پردردي گشيده مي وشد، نزديك رفته ديدفبيچاره اي سر به سجاده نهاده و از سوز دل، خدا را مي خواند. سلطان فغان بركشيد كه زنهار اي مظلوم! دادخواهي نگهدار كه من از اول شب تا به حال، خواب را بر خود حرام كرده تو را مي جويم و شكوه مرا به درگاه پادشاه جبار نكنيكه من در طلب تو نياسوده ام. بگو تا بر تو چه ستم شده؟ گفت: ستمكار بي باكي، شب پا به خانه من نهاده مرا بيرون كرده و دست ناپاكي به دامن ناموس من دراز كرده، خود را به در خانه سلطان رسانيدم، چون دستم به او نرسيد، عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشهاهن كردم.
سلطان را از استماع اين سخن، آتش در نهاد افتاده و چون آن شخص مشخص رفته و در آن شب، جستن او ميسر نبود، فرمود: چون بار ديگر آن نابه كار آيد، او را در خانه گذاشته به زودي خود را به من برسان. و آن شخص را به پاسبانان خرگاه سلطاني نموده، گفت: هروقت از روز يا شب كه اين شخص آيد اگرچه من در خواب راحت باشم، او را به من رسانيد.
بعد از سه شب ديگر، آن بدگهر به در خانه آن شخص رفته، بيچاره به سرعت تمام خود را به سلطان رسانيد. آن شهريار بي توقف از جا جسته با چند نفر از ملازمان، خود را به سر منزل آن مظلوم رسانيده، اول فرمود تا چراغ را خاموش كردند. پس تيغ از ميان كشيده وآن بدبخت را به قتل آورده و چراغ طلبيده روي آن سياه را ملاحظه كرده به سجده افتاد. آن مسكين، زبان به ثنا و دعاي آن خسرو معدلت آئين گشود و از سبب خاموش كردن چراغ و سجده افتادن استفسار كرد.
سلطان گفت: چون اين قضيه مسموع من شد، به خاطر من گذشت كه اين كار يكي از فرزندان من خواهد بود؛ زيرا به ديگري گمان اين جرئت نداشتم، لهذا خود متوجه سياست او گشتم كه مبادا اگر ديگري را بفرستم تعلل نمايد. و سبب خاموش كردن چراغ، اين بود كه ترسيدم اگر اين، يكي از فرزندان من باشد، مهر پدري مانع سياست گردد. و باعث سجده، آن بود كه چون ديدم كه بيگانه است، شكر الهي كردم كه فرزندم به قتل نرسيد، و چنين عملي از اولاد من صادر نگرديد.
فرمانروايان روزگار بايد در اين حكايت تامل كنند، كه ببينند كه به يك دادرسي كه در ساعتي از آن سلطان سر زدف حال نزديك به هزار سال است كه نام او بواسطه اين عمل، در چندين هزار كتاب ثبت شده، در منابر و مساجد، اين حكايت از او مذكوذر، و خاص و عام، آفرين و دعا بر او مي فرستند؛ علاوه بر فوايد اخرويه و مثوبات كثيره. بلي؛
گر بماند نام نيكي ز آدمي
به كزو ماند سراي زرنگار
***
به نقل از «منهاج السعاده» اثر ملا احمد نراقي

۱ نظر:

  1. بسيار عالي و درس خوبي براي كساني كه ىر قدرت هستند عبرت ببرند و بياموزند

    پاسخحذف

درود و تشکر از دیدگاهتان.