۲۸ مرداد ۱۳۸۸

مژده آزادی

باغبان مژده گل مي شنوم از چمنت
قاصدي كو كه سلامي برساند ز منت؟
وقت آن است كه با نغمه مرغان سحر
پر و بالي بگشايي به هواي وطنت
خون دل خوردن و دلتنگ نشستن تا چند؟
ديگر اي غنچه برون آر سر از پيرهنت
آبت از چشمه دل داده ام، اي باغ اميد
كه به صد عشوه بخندند گل و ياسمنت
بوي پيراهن يوسف ز صبا مي شنوم
مژده اي دل كه گلستان شده بيت الحزنت
بر لبت مژده آزادي ما مي گذرد
جان صد مرغ گرفتار فداي دهنت
دوستا بر سر پيمان درستند، بيا
كه نگون باد سر دشمن پيمان شكنت
خود به زخم تبر خلق برآمد از پاي
آنكه مي خواست ازين خاك كند ريشه كنت
بشنو از سبزه كه در گوش گل تازه چه گفت:
با بهار آمدي، اي به ز بهار آمدنت!
بنشين در غزل سايه كه در آيت عشق
از سر صدق بخوانند به هر انجمنت!
ه. ا. سايه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.