ما گدایان خیل سلطانیم / شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود / هرچه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند / ره به جای دگر نمی دانیم
چون دلارام می زند شمشیر / سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار / زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را / عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید / ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند / ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص می نگری / ما در آثار صنع حیرانیم
هرچه گفتیم جز حکایتدوست / در همهعمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار / همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت / ترک یار عزیز نتوانیم
***
سعدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.