۷ شهریور ۱۳۸۹

رفتار فاتحان

داستان‌هایی که در کتاب‌ها درین باب نقل کرده‌اند شگفت‌انگیز است و بسا که مایه حیرت و تأثر می‌شود. نوشته‌اند که فاتح سیستان عبدالرحمن‌بن سمره سنتی نهاد که «راسو و جژ را نباید کشت.» اما گویا سوسمارخواران گرسنه چشم از خوردن راسو و جژ نیز نمی‌توانستند خودداری کنند، در فتح مدائن نیز عربان نمونه‌هایی از سادگی و کودنی خویش را، نشان دادند.
«گویند شخصی پاره‌یی یاقوت یافت در غایت جودت و نفاست و آن‌را نمی‌شناخت، دیگری به‌او رسید که قیمت او می‌دانست آن‌را از او به هزار درم بخرید. شخصی به‌حال او واقف گشت گفت آن یاقوت ارزان فروختی. او گفت اگر بدانستمی بیش از هزار عددی هست در بهای آن طلبیدمی. دیگری را زر سرخ بدست آمد در میان لشکر ندا می‌کرد صفرا را به بیضا که می‌خرد؟ و گمان او آن بود که نقره از زر بهتر است. و همچنین جماعتی از ایشان انبانی پر از کافور یافتند، پنداشتند نمک است قدری در دیگ ریختند طعم تلخ شد و اثر نمک پدید نیامد خواستند که آن را انبان بریزند شخصی بدانست که آن کافور است از ایشان آن‌را به کرباس پاره‌یی که دو درم ارزیدی بخرید.»
اما وحشی‌طبعی و تندخویی فاتحان وقتی بیشتر معلوم گشت که زمام قدرت را در کشور فتح‌شده بدست گرفتند. ضمن فرمانروایی و کارگزاری در بلاد مفتوح بود که زبونی و ناتوانی و در عین حال بهانه‌جویی و درنده‌خویی عربان آشکار گشت. روایت‌هایی که در این باب در کتاب‌ها نقل کرده‌اند طمع‌ورزی و تندخویی این فاتحان را در معامله با مغلوبان نشان می‌دهد. بسیاری از این داستان‌ها شاید افسانه‌هایی بیش نباشد اما در هر حال رفتار مسخره‌آمیز دیوانه‌وار قومی فاتح، اما عاری از تهذیب و تربیت را بخوبی بیان می‌کند. می‌نویسند: اعرابیی را بر ولایتی والی کردند، جهودان را که در آن ناحیه بودند گردآورد و از آنها درباره مسیح پرسید. گفتند او را کشتیم و بدار زدیم. گفت آیا خون‌بهای او را نیز پرداختید؟ گفتند نه. گفت به‌خدا سوگند که از اینجا بیرون نروید تا خون‌بهای او نپردازید... ابوالعاج برحوالی بصره والی بود مردی از ترسایان را نزد او آوردند، پرسید نام تو چیست؟ مرد گفت «بنداد شهر بنداد» گفت سه نام داری و جزیة یک‌تن می‌پردازی؟ پس فرمان داد تا به‌زور جزیة سه‌تن از او بستاندند.
از این‌گونه داستان‌ها در کتاب‌های قدیم نمونه‌های بسیار می‌توان یافت. از همه این داستان‌ها بخوبی برمی‌آید که عرب برای اداره کشوری که گشوده تا چه اندازه عاجز بود... با این‌همه دیری برنیاید که مقاومت‌های محلی از میان رفت و عرب با همه ناتوانی و درماندگی که داشت بر اوضاع مسلط گشت و از آن‌پس، محراب‌ها و مناره‌ها جای آتشکده‌ها و پرستشگاه‌ها را گرفت. زبان پهلوی جای خود را به‌لغت تازی داد. گوش‌هایی که به شنیدن زمزمه‌های مغانه و سرودهای خسروانی انس گرفته بودند بانگ تکبیر و طنین صدای موذن را با حیرت و تأثر تمام شنیدند. کسانی که مدت‌ها از ترانه‌های طرب‌انگیز باربد و نکیسا لذت برده‌بودند رفته‌رفته با بانگ حدی و زنگ‌شتر مأنوس شدند. زندگی پر زرق و برق اما ساکن و آرام مردم، از غوغا و هیاهوی بسیار آگنده گشت. بجی باژوبرسم و کستی‌وهوم و زمزمه، نماز و غسل و روزه و زکات و حج به‌عنوان شماتر دینی رواج یافت.
باری مردم ایران، جز آنان‌که بشدت تحت‌تأثیر تعالیم اسلام واقع گشته بودندنسبت به‌عربان با نظر کینه و نفرت می‌نگریستند اما در میان سپاهیان و جنگجویان، به‌این‌کینه، حس تحقیر و کوچک‌شماری را نیز افزوده بودند. این جماعت عرب را پست‌ترین مردم می‌شمردند. عبارت زیر که در کتاب‌های تازی از قول خسروپرویز نقل شده است نمونه فکر اسواران و جنگویان ایرانی درباره تازیان محسوب تواند شد؛ خسرو می‌گوید «اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آن‌گاه گواه فرومایگی و پستی همت آنان همین بس، که آنها با جانوران‌گزنده و مرغان‌آواره در جای و مقام برابرند، فرزندان خود را از بینوایی و نیازمندی می‌کشند و یکدیگر را براثر گرسنگی و درماندگی می‌خورند، از خوردنی‌ها و پوشیدنی‌ها و لذت‌ها و کامرانی‌های این جهان یکسره بی‌بهره‌اند. بهترین خوراکی که منعمانشان می‌توانند بدست آورد گوشت شتر است که بسیاری درندگان آن را از بیم دچار شدن به بیماری‌ها و به سبب ناگواری و سنگینی نمی‌خورند...» کسانی که درباره اعراب بیدن‌گونه فکر می‌کرند طبعا نمی‌توانستند زیر بار تسلط آن‌ها بروند. سلطه عرب برای آنان هیچ‌گونه قابل تحمل نبود. خاصه که استیلای عرب بدون غارت و انهدام و کشتار انجام نیافت.
در برابر سیل هجوم تازیان، شهرها و قلعه‌های بسیار ویران گشت. خاندان‌ها و دودمان‌های زیادی برباد رفت. نعمت‌ها و اموال توانگران را تاراج کردندو غنائم و انفال نام نهادند. دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه‌وران و برزگرام که دین مسلمانی نپذیرفتند باج و ساو گران به زور گرفتند و جزیه نام نهادند.
همة این کارها را نیز عربان در سایه شمشیر و تازیان انجام می‌دادند. هرگز در برابر این کارها هیچ‌کس آشکارا یارای اعتراض نداشت، حد و رجم و قتل و حرق، تنها جوابی بود که عرب خاصه در عهد امویان بهرگونه اعتراضی می‌داد.
***
دو قرن سکوت – عبدالحسین زرین‌کوب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.