۸ مهر ۱۳۸۹

سرمستان

ما چنان از قدح شوق تو سرمستانیم
که همه ملک جهان را بجوی نستانیم
جرعه یی از کف ساقی غمت نوشیدیم
مست و سرگشته و دیوانه و عاشق زآنیم
کی توانیم که چشم از تو دمی برگیریم
ما که قطعا ز رخت قطع نظر نتوانیم
مردمی کن مشو از دیده نهان همچو پری
زآنکه اسرار تو در پرده دل می دانیم
جان ما را بلب آورد خط و خالت لیک
همچنان نقش تو بر دفتر دل می خوانیم
وقت آنست که خوش خوش بهوایت امروز
یک زمان گرد تن از دامن جان بفشانیم
مدتی شد که شب و روز چو این نصرت
در بیابان غم عشق تو سرگردانیم
***
برندق خجندی - (قرن هشت و نه)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.