۲۲ آبان ۱۳۸۹

چوك و چوك

چوك و چوك . . . گم كرده راهش در شب تاريك
شب پره ساحل نزديك
دمبدم مي كوبدم بر پشت شيشه
***
ـ «شب پره ساحل نزديك
در تلاش تو چه مقصوديست
از اطاق من چه مي خواهي؟» . . .
***
شب پره ساحل نزذيك با من (روي حرفش گنگ) مي گويد:
ـ «چه فراوان روشنايي در اطاق توست
باز كن يك لحظه در بر من
خستگي آورده شب در من» . . .
***
بخيالش شب پره ساحل نزديك
هر تني را مي تواند داد هر راهي
راه سوي عافيتگاهي
وز پس هر روشني ره بر مفري هست
***
چوك و چوك . . . در اين دل شب كه ازو اين رنج مي زايد
پس چرا هركس براه من نمي آيد؟
***
نيما يوشيج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.