۸ آذر ۱۳۸۹

سيماي آسماني حق

آيا نمي‌شود
روزي يكي ازين همه مردم
دستي از آستين به در آرد
يكراست بر دروغ بتازد
تيغي بر فرق او بنوازد
آيا نمي‌شود؟
ديوي‌ست اين دروغ
با صدهزار چهره و با صدهزار رنگ
در چنگ خود گرفته جهان را
آلوده كرده با نفس خويش
روي زمين، هواي زمان را
سرخاب اين عجوزه مكاره
خوش باوران ساده رنگين‌پسند را
از راه برده است.

دنيا تمام هستي خود را
يكجا به اين نگار نگارين سپرده است
آن راستان كه خواندي در داستان ـ اي دريغ
چيزي ز خود به جا ننهادند
جز قصه در كتاب

ما نسل روزگار دروغيم
در قرن بي فروغ
در سينه‌ها فريب
بر چهره‌ها نقاب
سوگند مي‌خورم
هرگز كسي صداي حقيقت را
در اين همه هياهوي سرشار از دروغ
نشنيده است و
سيماي آسماني او را
دنيا به خواب نيز نديده‌ست
سوگند مي‌خورم
بيچاره آن غريب كه بايد
با اين همه فريب بسازد
آيا چه مي‌شود
روزي يكب از اين همه مردم
دستي از آستين به در آرد
يكراست بر دروغ بتازد
تيغي به فرق او بنوازد
آيا چه مي‌شود؟
***
فريدون مشيري

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.