۲۷ آبان ۱۳۸۹

ز دو ديده خون فشانم...

ز دو ديده خون فشانم، ز غمت شب جدايي
چه كنم؟ كه هست اينها گل خير آشنايي
همه شب نهاده ام سر، چو سگان، بر آستانت
كه رقيب در نيايد به بهانه گدايي
مژه ها و چشم يارم به نظر چنان نمايد
كه ميان سنبلستان چرد آهوي ختايي
در گلستان چشمم ز چه رو هميشه باز است؟
به اميد آنكه شايد تو به چشم من درآيي
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
كه شنيده ام ز گلها همه بوي بي وفايي
به كدام مذهب است اين؟ به كدام ملت است اين؟
كه كشند عاشقي را، كه تو عاشقم چرايي؟
به طواف كعبه رفتم، به حرم رهم ندادند
كه برون در چه كردي؟ كه درون خانه آيي؟
به قمارخانه رفتم، همه پاكباز ديدم
چو به صومعه رسيدم همه زاهد ريايي
در دير مي زدم من؟ كه يكي ز در درآمد
كه: درآ، درآ، عراقي، كه تو خاص از آن مايي
***
فخرالدين عراقي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.