۳۰ آبان ۱۳۸۹

آب حيات

آب حیات منست خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
هر غزلم نامه‌ایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحرگیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
***
سعدی

۱ نظر:

  1. سلام
    دوست گلم واقعا شعرهایی که گذاشتی گلچین بود و عالی از همشون یا بیشتریشون کپی گرفتم خیلی زیبا بود

    التماس دعا

    kabeyeshgh.blogspot.com

    پاسخحذف

درود و تشکر از دیدگاهتان.