۱۲ دی ۱۳۸۵

الحکایه و التمثیل

در ده ما بود برنایی چو ماه
اوفتاد آن ماه یوسف وش به چاه
در زبر افتاد خاک او را بسی
عاقبت زانجا برآوردش کسی
خاک بر وی گشته بود و روزگار
با دو دم آورده بودش کار و بار
آن نکو سیرت محمد نام بود
تا بدان عالم ازو یک گام بود
چون پدر دیدش چنان، گفت «ای پسر
ای چراغ چشم و ای جان پدر
ای محمد با پدر لطفی بکن
یک سخن گو.» گفت «آخر کو سخن؟
کو محمد؟ کو پسر؟ کو هیچ کس؟»
این بگفت و جان بداد. این بود و بس.
***
در نگر ای سالک صاحب نظر
تا محمد کو و آدم، درنگر
آدم آخر کو و ذریات کو
نام جزویات و کلیات کو؟
کو زمین کو کوه و دریا کو فلک
کو پری، کو دیو و مردم، کو ملک؟
کو کنون آن صد هزاران جان پاک؟
کو به وقت جان بدادن پیچ پیچ
کو کسی کو جان و تن کو هیچ هیچ
هر دو عالم را و و صد چندان که هست
گر بسایی و ببینی آن که هست
چون سرای پیچ پیچ آید تورا
با سر غربال هیچ آید تو را.
عطار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.