۲۰ دی ۱۳۸۵

هفت شهر عشق

طلب: در آموزش های قدمای صوفیه و در متون قدیمی تصوف، مقام یا مرحله ای به عنوان طلب مورد بحث قرار نگرفته است، اما از آنجا که طلب حالتی یا مرحله ای از سلوک است که تمام احوال و مقامات عارف دنباله آن به شمار می رود باید قبول کرد که طلب نتیجه هدایت الهی است و بعد از آن که سالک در پرتو هدایت الهی قرار گرفت، ذوق جستجو و طلب در او بیدار می شود وگر نه بدون هدایت، طلب هر گز به جایی نمی رسد. به همین دلیل گفته اند که «طلب محدود است و راه فرو بسته و مطلوب بی کرانه.» (روح الارواح، سمعانی، 449 و اسرار التوحید، 1/162 و 2/812 ).

عشق: کلمه ای است که در زبان قدمای صوفیه وجود ندارد و آنها، به جای آن، کلمه حب را که مفهومی قرآنی است (5/54) به کار برده اند.آنچه درباره این مفهوم می توان گفت این است که نه قابل تعریف است و نه قابل انتقال به دیگران و، مثل تمام واژه های عاطفی، به زبان علمی و منطقی قابل توضیح نیست. نه عشق و نه حب، هیچ کدام، در متون قبل از عطار، جزو ابواب و فصول و مقامات و منازل تصرف به شمار نمیرفته است.

معرفت: نیز از کلماتی است که در متون قدیم هرگز به عنوان یک مقام یا حال یا وادی یا عقبه از آن سخن به میان نیامده است. اگر به ماثوراتی که در باب معرفت از زبان رسولص و دیگر اولیای دین داریم و نیز آنچه از مشایخ اولیه تصوف باقی است بنگریم، معرفت را تجربه ای ناکام و در کمال ناکامی امری نسبی خواهیم دید و چیزی نیست که قابل تحصیل و رسیدن باشد: سُبحانَ مَن لَم یَجعَل سَبیلاً اِلی مَعرِفَتِهِ اِلّا بالعَجزِ عَن مَعِرِفَتِهِ. (مرموزات اسدی، 70).

استغنا: باد بی نیازی حق است که می وزد. چیزی است که به یک معنی ربطی به سالک ندارد. در این مرحله سالک حس می کند که حق تعالی از همه کائنات بی نیاز است تا چه رسد به اعمال و احوال او. در متون عرفانی قبل از عطار هرگز از مفهوم استغنا به عنوان یک مرحله از مراحل سلوک سخنی به میان نیامده است، اما همیشه به عنوان یکی از دغدغه های ارباب سلوک مطرح بوده و درباره آن سخن گفته اند.

توحید: بعد از عشق، شاید هیچ کلمه ای از واژگان تصوف این همه برخورد های متعارض نیافته باشد. چشم اندازهای گوناگون ارباب سلوک پیرامون این کلمه بسیار بوده و بازگشت تمامی حرف ها به توحید است، با این همه، در متون قبل از عطار عقبه یا وادیی به نام وادی توحید ، ظاهرا، ثبت نشده است. سخن از توحید عامه و خاصه فراوان می توان دید (اللمع، سراج، 348) قشیری بابی ویژه توحید پرداخته و در آنجا می گوید: توحید سه چیز است: توحید حق است حق را سبحانه و آن علم اوست به یگانگی او خبر دادن او بدانک او یکی است، دیگر توحید حق است خلق را و آن حکم اوست بدان که او بنده موحد است و آفریدن توحید بنده را. سه دیگر توحید حق است حق سبحانه و تعالی را و آن علمبنده است بدانچه خدای تعالی یکی است. (ترجمه رساله قشیریه، 513).

حیرت: ابونصر سراج یکی از قدماست که حیرت را تعریف کرده و گفته است: «حیرت حالتی است که بر قلب عارف وارد می شود آنگاه که او را به تامل و حضور و تفکر می پردازد و این حالت عارف را از تفکر و تامل باز می دارد.»(اللمع، 345). با همه اهمیتی که حیرت در تجارب ارباب سلوک دارد، هیچ کدام از قدما حیرت را به عنوان یکی از عقبات سلوک یا وادی ها به شمار نیاورده اند، با این که سر انجام کار عارف جز حیرت چیزی نمی تواند باشد.

فقر وفنا: ابو نصر سراج، در فصلی که با عنوان «کتاب الاحوال و المقامات» پرداخته است، بابی در مقامات دارد و بابی در احوال. در همان باب مقامات از مقام توبه و مقام ورع و مقام زهد و مقام زهد و مقام فقر و صفت فقرا و مقام صبر و مقام توکل و مقام رضا یاد کرده است(اللمع، 43-54)، ولی در بحث فقر سخنی از فنا به میان نیاورده است. اما در بحث از غلطات صوفیه در دو مورد از فنا جداگانه بحث کرده است (اللمع،427 و 433). بنابراین، از لحاظ سراج، اینها دو مقوله جدا از هم اند. قشیری نیز در فصلی که ویژه فقر پرداخته، سخنی از فنا به میان نیاورده است (ترجمه رساله قشیریه، 452-662). هجویری نیز فقر و صفوت را همسایه یکدیگر می بیند ولی فقر و فنا را یکی ندانسته است (کشف المحجوب، هجویری، 65-61). بنابراین، آمیختن فقر و فنا در منظومه منطق الطیر از کارهایی است که عطار خود انجام داده است و در قدما پیشینه ای ندارد. البته فقر وقتی به کمال رسد جز فنا حاصل نخواهد داشت و وقتی عبد از صفات خویش فانی شد، قائم به حق خواهد بود و بدین سبب گفته اند: اَذا تَمَّ الفقرُ فَهُوَ الله (تمهیدات، عین القضات، 20).
از کتاب منطق الطیر عطار
با تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی