۹ اسفند ۱۳۸۶

دیو جنگ و پلیدی

ابر سیه ز سینه البرز سر کشید

بازو گشود و کوه وکمر را به بر کشید

چون کرکس گرسنه به سودای خون و مرگ

گسترد بال و دشت و دمن زیر پر کشید

از خاوران بدخش یکی ابر سهمگین

برجست و تیغ تیز سوی باختر کشید

مانا که از تف دومه قله های دور

افروخت آتشی که جهان در شرر کشید

ناگاه دست اهرمنی در دل فضا

خطی کبود فام به چهر قمر کشید

یا دود تیره چشمه مهتاب کور کرد

یا آفتاب سرمه به چشمان تر کشید

مانند دیواز پس دندانه های کوه

رعد از چهارسوی افق نعره برکشید

ضحاک تا به چنگ عمود گران گرفت

کاوه علم فکند و فریدون سپر کشید

لرزید بند بند دل خفتگان شب

آهی کشید شهر و دم از ناله درکشید

اشکک ستارگان شد و آه فرشتگان

فریاد کینه ای که فلک را جگر کشید

۱ نظر:

  1. بر آنيم تا در عصر بيگانگي و مهجوري انسان، دستان نيايشگر را فراخوانيم تا با هم و در كنار هم آوازي سر دهيم براي شعله هاي خفته زير خاكستر. سبدها پر كنيم از عطر ياس، پر گشاييم براي پرواز.
    ناله هاي پنهاني را بلند بلند بشنويم. جوانه زنيم از خاكمان و همچو پيچك نيلوفر بالا رويم و بشكفيم در سپيده دمان.
    ندا سر مي دهيم و مي خوانيم جوانان ايران زمين را از هر مسلك و هر آيين، بياييد تا دست در دستان هم آوازي خوانيم براي دلهايمان تا عروج را نظاره گر باشيم. بياييد تا نفسها را در هم گره زنيم و آتشي بيفروزيم براي گرمي وجودمان. يارب گويان زلالي را به زمين كشانيم و خود را تطهير سازيم.
    در انتظار حضور گرم شما هستيم.
    http://weblog.boshraa.ir/javan/

    پاسخحذف

درود و تشکر از دیدگاهتان.