همهی دلخوشیش اون پنجرهی چوبی ِ دولتهای بود و دیوار روبروش،
دیواری که یه بوتهی یاس زینتش بود،
زینتی که به زور ِ یه تیکه طناب پوسیدهی گرهگره خودشو از دیوار بالا کشیده بود و رسونده بود به میلههای محافظای بالای دیوار و چنگ انداخته بود بهشون که نیوفته،
از دیوار بالا کشیده بود و گلهای سفید و زردشو با اون بوی مست کنندهش و برگهای سبز تیره و روشنش شده بود منظرهی زیبای دو لتهی چوبی و پنجره و دیوار لخت سیمانی ِ پشت سرش،
ولی دلخوشیش اون دیوار و بوته یاس و گلها و برگها نبود،
دلخوشیش اون دو لتهی چوبی بود که کنار هم جلوی پنجره مینشستن،
و تنهایی خودش که تماشاگر پنجره بود.
*
م.س
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.