۲۲ تیر ۱۳۹۲

ریتا

میان ریتا و چشمانم... تفنگی است
وآن‌که ریتا را می‌شناسد، خم می‌شود
و برای خدایی که در آن چشمان عسلی است
نماز می‌گزارد.
و من ریتا را بوسیدم
آن‌‌گاه که کوچک بود
و به‌ یاد می‌آورم که چه‌سان به من درآویخت
و بازویم را زیباترین بافه‌ی گیسو فروپوشاند
و من ریتا را به یاد می‌آورم
همان‌سان که گنجشکی برکه‌ی خود را
آه... ریتا
میان ما یک میلیون گنجشک و تصویر است
و وعده‌های فراوانی
که تفنگی... به رویشان آتش گشود!
نام ریتا در دهانم عید بود
تن ریتا عروسی بود در خونم
و من در راه ریتا... دو سال گم گشتم
و او دو سال بر دستم خفت
و بر زیباترین پیمانه پیمان بستیم، و آتش گرفتیم
در شراب لب‌ها
و دو بار زاده شدیم.
آه... ریتا
چه چیز چشمم را از چشمانت برگرداند
جز دو خواب کوتاه و ابرهایی عسلی
پیش از این تفنگ.
بود آن‌چه بود
ای سکوت شام‌گاه
ماه من در آن بامداد دور هجرت گزید
در چشمان عسلی
و شهر
همه آوازخوانان را و ریتا را رُفت
میان ریتا و چشمانم... تفنگی است

 ***
محمود درویش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.