۱۲ تیر ۱۳۸۷

آی آدم ها

آی آدمها، که در ساحل نشسته شاد و خندانید،
یکنفر در آب دارد می سپارد جان
یکنفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید،
آنزمان که مست هستند
از خیال دست یابیدن بدشمن،
آنزمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوان را،
تا توانائی بهتر را پدید آرید،
آنزمان که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند...
در چه هنگامی بگویم؟
یکنفر در آب دارد میکند بیهوده جان، قربان.
آی آدها که بساحل بساط دلگشا دارید،
نان بسفره جامه تان بر تن،
یکنفر در آب می خواهد شما را
موج سنگین را بدست خسته میکوبد،
باز میدارد دهان را با چشم از وحشت دریده
سایه هاتانرا ز راه دور دیده،
آبرا بلعیده در گود کبود و هر زمان بیتابیش افزون.
میکند زین آبها بیرون
گاه سر، گه پا،
آی آدمها!
او ز راه مرگ این کهنه جانرا باز میپاید،
میزند فریاد و امید کمک دارد.
آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشائید!
موج می کوبد بروی ساحل خاموش؛
پخش میگردد چنان مستی بجای افتاده، بس مدهوش
میرود، نعره زنان این بانگ باز از دور میآید،
آی آدمها!
و صدای باد هردم دلگزاتر؛
در صدای باد بانگ او رهاتر،
از میان آبهای دور و نزدیک
باز در گوش این نداها،
آی آدمها!
***
نيما يوشيج

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.