۲۱ تیر ۱۳۸۷

رفتی و ...

رفتی و آرزوی تو از جان نمی رود
نقشت ز پیش دیده گریان نمی رود
آن قامت بلند نرفت از نظر ولیک
از سر خیال سرو خرامان نمی رود
گر بی تو مرا در بهشت دعوتی کنند
گویم که این ضعیف بزندان نمی رود
کم کن ملامتم که مرا اختیار نیست
کین دل برون ز دوست بفرمان نمی رود
دل بسته بود با سر زلف تو عهد مهر
بگذشت عمر و از سر پیمان نمی رود
جانم فدای آنکه ز لوح ضمیر او
نقش وفا و صحبت یاران نمی رود
آنست مهربان که تنش خاک می شود
وز جان او محبت جانان نمی رود
***
همام تبريزي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.