۱۸ تیر ۱۳۸۷

راست ترین راستی زندگی

پیر خرد یک نفس آسوده بود
خلوت فرموده بود
کودک دل رفت و دو زانو نشست
مست مست
گفت: تو را فرصت تعلیم هست؟
گفت: هست.
گفت: که ای خسته ترین رهنورد
سوخته و ساخته گرم و سرد
بر رخت از گردش ایام گرد
چیست برازنده ی بالای مرد؟
گفت: درد.
گفت: چه بود، این همه دانندگی،
راست ترین راستی زندگی؟
پیر که اسرار خرد خوانده بود،
سخت در اندیشه فرو مانده بود،
ناگه از شاخه ای افتاد برگ،
گفت: مرگ.
***
خاتم جاويد (شيريازي)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.