۲۷ تیر ۱۳۸۷

شوریده ی شیدا

می کند حسن تو هر لحظه تقاضای دگر
هر زمان شور دگر دارد و غوغای دگر
بـر سـر صفحـه دل مـنشی دیـوان ازل
ننوشته است جز ابروی تو طغرای دگر
دوستان مستم و افتاده ز پا رفته ز دست
مست را دست بگیرید به مینای دگر
من از آن روز که چشم خوش ساقی دیدم
هوس جام دگر کردم و صهبای دگر
دل گهی طالب وصل است و گهی مایل هجر
دارد این شیفته هر لحظه تمنای دگر
جای آن است که برآید دمادم طوفان
که مرا میرود از هر مژه دریای دگر
سرو یکپای از آن مانده که در جلوه ناز
نتوانست که پیش تو نهد پای دگر
ای خوش آن شب که سر زلف تو در دست آرم
تا بدو شرح دهم قصه شبهای دگر
در دو صد قرن دگر می نبود چون من و تو
شاهد دیگر و شوریده و شیدای دگر
***
شوريده شيرازي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.