چو مرد گریه کند، نعره می کشد طوفان،
چو مرد گریه کند، خنده می کند شیطان
چو اشک مرد بریزد، ستاره می سوزد،
چو مشعل دل من.
ز شوق بر سر ویرانه! بخواند جغد،
ز عیش در دل ظلمت برقصد اهریمن،
چو مرد گریه کند در برابر دشمن.
ز قبرها برون آیند مرده های قرون،
کنند زاری و شیون ز چاکهای کفن
چو اشک مرد بریزد به روزگار شکست،
ز ترس جان،
وز بیم ناتوانی تن.
صفای چشمه صبح بهار را دارد،
چو مرد گریه کند از غم مقدس عشق.
چو مرد گریه کند گوشه ای بیاد وطن
چو مرد گریه کند مثل شمع نور افشان،
ز شوق شادی انسان و در غم انسان.
چو مرد گریه کند، خنده می کند شیطان
چو اشک مرد بریزد، ستاره می سوزد،
چو مشعل دل من.
ز شوق بر سر ویرانه! بخواند جغد،
ز عیش در دل ظلمت برقصد اهریمن،
چو مرد گریه کند در برابر دشمن.
ز قبرها برون آیند مرده های قرون،
کنند زاری و شیون ز چاکهای کفن
چو اشک مرد بریزد به روزگار شکست،
ز ترس جان،
وز بیم ناتوانی تن.
صفای چشمه صبح بهار را دارد،
چو مرد گریه کند از غم مقدس عشق.
چو مرد گریه کند گوشه ای بیاد وطن
چو مرد گریه کند مثل شمع نور افشان،
ز شوق شادی انسان و در غم انسان.
***
ژاله
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.