قسمتی از شعر «شب چراغ» سهراب سپهری از کتاب هنوز در سفرم به مناسبت سالروز تولد شاعر آب و زمین.
***
شب چراغ
دو صدا:
نقش هایی را خلوت آینه را اکنون می آلایند
پرتو بیرنگ می افتد به روی جاده های نور
روی انگشتان ترد لحظه ها تابوت سردی نرم می لغزد
وهمی آیا نقش خود در آب می بیند
پرسشی هر گونه بیهوده است
غبار ترس دارد می رود از حفره ها بالا
در نهفت خاک، شاید زندگی را مرده ای در خواب می بیند
ماهتاب اندود
شهر، خالی بود
خانه مرده، کوچه با غوغای آن مرده
آب مرده، ماهیان مرده
من چه هستم، سایه ای بیراهه رفته، پرسشی نومید
موجی از تردید؟
از درون خلوت درها صدا آمد:
وهم بی هنگام! ها، ها، ها...
- ای صداهاتان نسیم سرزمین خواب!
خوابتان آرام
خواب! ها، ها، ها...
چه خیالی خام!
خواب ما جز ترس بیداری نبود
درد ما جز درد هشیاری نبود
خلوتی بی رنگ می جوییم و نیست
رنگ بی نیرنگ می جوییم و نیست
- خنده ها، کو، رنگ ها؟
گریه ها، آهنگ ها
کو درای کاروان؟ کو صدای چاوشان؟
شهر، مرده، بی صدا، تاریک
هیچ فانوسی نه روشن در گذر ها
کودکی پیدا نه بر سکوی درها
دستی آیا خانه ای را در نخواهد زد؟
در هوای ساکت این شهر
یک پرنده پر نخواهد زد؟
- نه
در نخواهد زد
یک پرنده پر نخواهد زد
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.