ز خاموشی بریدم من زبان هرزه گویان را
دو لب بر هم نهادم کار شمشیر دودم کردم
***
عشقی که بود خام و به افسون رود از دل
چون پخته شد و گشت جنون، چون رود از دل؟
***
می عشرت به جام و یار دیرینم به کام امشب
بنازم چشم و بازویی که چشم آسمان بندد
***
آنقدر فیضی که من از بی زبانی برده ام
ترسم آخر شکر خاموشی کند گویا مرا
***
برو ای شیخ و به تکفیر نکن تهدیدم
کافر عشق کجا وحشتش از تکفیر است
دو لب بر هم نهادم کار شمشیر دودم کردم
مجذوب همدانی
***
عشقی که بود خام و به افسون رود از دل
چون پخته شد و گشت جنون، چون رود از دل؟
شیدای کردستانی
***
می عشرت به جام و یار دیرینم به کام امشب
بنازم چشم و بازویی که چشم آسمان بندد
ظریف اصفهانی
***
آنقدر فیضی که من از بی زبانی برده ام
ترسم آخر شکر خاموشی کند گویا مرا
واعظ قزوینی
***
برو ای شیخ و به تکفیر نکن تهدیدم
کافر عشق کجا وحشتش از تکفیر است
صفائی نراقی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.