۳ فروردین ۱۳۸۸

زندگي زيباست

... زندگي زيباست
گفته و ناگفته، اي بس نكته ها كاينجاست؛
آسمان باز
آفتاب زر
باغ هاي گل
دشت هاي بي درو پيكر.

سر برون آوردن گل از درون برف
تاب نرم رقص ماهي در بلور آب
بوي خاك عطر باران خورده در كهسار
خواب گندمزارها در چشمه مهتاب.

آمدن، رفتن، دويدن
عشق ورزيدن
در غم انسان نشستن.
پابه پاي شادماني هاي مردم پاي كوبيدن.
كار كردن، كار كردن
آرميدن
چشم انداز بيابانهاي خشك و تشنه را ديدن
جرعه هايي از سبوي تازه آب پاك نوشيدن.

گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه رانده
همنفس با بلبلان كوهي آواره، خواندن
در تله افتاده آهوبچگان را شير دادن
نيمروز خستگي را در پناه تپه ماندن.

گاهگاهي
زير سقف اين سفالين بام هاي مه گرفته
قصه هاي درهم غم را ز نم نم هاي باران شنيدن
بي تكان گهواره رنگين كمان را
در كنار بام ديدن.

يا شب برفي
پيش آتش ها نشستن
دل به روياهاي دامنگير و گرم شعله بستن...

آري آري زندگي زيباست
زندگي آتشگهي ديرنده پابرجاست
گر بيفروزيش، رقص شعله اش در هر كران پيداست

ور نه، خاموش است و خاموشي گناه ما است.
سياوش كسرايي

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.