نه هركه چهره برافروخت دلبري داند
نه هركه آينه سازد سكندري داند
نه هركه طرف كله كج نهاد و تند نشست
كلاهداري و آيين سروري داند
تو بندگي چو گدايان به شرط مزد مكن
كه روست خود روش بنده پروري داند
غلام همت آن رند عافيت سوزم
كه در گداصفتي كيمياگري داند
وفا و عهد نكو باشد ار بياموزي
وگرنه هر كه تو بيني ستمگري داند
بباختم دل ديوانه و ندانستم
كه آدمي بچهاي شيوه پري داند
هزار نكته باريكتر ز مو اينجاست
نه هركه سر بتراشد قلندري داند
مدار نقطه بينش ز خال توست مرا
كه قدر گوهر يك دانه جوهري داند
به قد و چهره هر آن كس كه شاه خوبان شد
جهان بگيرد اگر دادگستري داند
ز شعر دلكش حافظ كسي بود آگاه
كه لطف طبع و سخن گفتن دري داند
***
حضرت حافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.