۴ دی ۱۳۸۹

چشم بگشای...

چشم بگشای که دیدار خدا جلوه نمود
دیده شو یکسر و در بند در گفت و شنود
آن دلی کز ظلمات بشری یافت خلاص
عکس انوار خدایست درو هرچه نمود
باده صافست مپندار که رنگین شده است
آن ز همرنگی جامست که شد سرخ و کبود
موج دریای قدم شبنم امکان بر دست
شد نهان غیب و شهادت همه در بهر وجود
عشق بی پرده همی باخت معین با رخ دوست
پیش از آن کز من و ما نام و نشان هیچ نبود
***
معین جوینی - قرن هشتم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.