در منی و اینهمه ز من جدا
با منی و دیده ات بسوی غیر
بهر من نمانده راه گفتگو
تو نشسته گرم گفتگوی غیر
غرق غم دلم به سینه می تپد
با تو بیقرار و با تو بیقرار
وای از آن دمی که بی خبر زمن
برکشی تو رخت خویش ازین دیار
سایه توام بهرکجا روی
سرنهاده ام به زیر پای تو
چون تو در جهان نشسته ام هنوز
تاکه برگزینمش بجای تو
شادی و غم منی به حیرتم
خواهم از تو ... در تو آورم پناه
موج وحشیم که بی خبر ز خویش
گشته ام اسیر جذبه های ماه
گفتی از تو بگسلم ... دریغ و درد
رشته وفا مگر گسستنی ست؟
بگسلم ز خوییش و از تو نگسلم
عهد عاشقان مگر شکستنی ست؟
دیدمت شبی بخواب و سرخوشم
وه ... مگر بخواب ها ببینمت
غنچه نیستی که مست اشتیاق
خیزم و زشاخه ها بچینمت
شعله میکشد به ظلمت شبم
آتش کبود دیدگان تو
ره مبند ... بلکه ره برم به شوق تو
در سراچه غم نهان تو
***
فروغ فرخزاد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.