چو فردا روز نوروز است و نوروز جهان آید
رود این سال فرتوت و یکی سال جوان آید
ازاین خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید
که آن نا مهربان یارم، بخوابم مهربان آید
اگرچه من حکیمم این سخن لغوم گمان آید
رود این سال فرتوت و یکی سال جوان آید
ازاین خوابم چنین یابم که سالی خوش روان آید
که آن نا مهربان یارم، بخوابم مهربان آید
اگرچه من حکیمم این سخن لغوم گمان آید
بنزد من زمان یکرنگ و یکسان است هر روزی
ولی امروز هست، آنروزتاریخی ودستانی
که عالم برکند، این رخت چرکین زمستانی
بجای آن برخورد پوشد، حریرسبز بستانی
بویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی
صفای منظر دریا، زوصغ جنگستانی
که عالم برکند، این رخت چرکین زمستانی
بجای آن برخورد پوشد، حریرسبز بستانی
بویژه ای خوشا نوروز و این شهر کهستانی
صفای منظر دریا، زوصغ جنگستانی
سخن این بود که شب فارغ شد، از رخت سیه روزی
سحر باز آفتاب آمد، بروز آورد دنیا را
مطلا ساخت گهسار و تلالو داد دریا را
زر افشان کرد دامان قبای سبز صحرا را
تو هم چون آفتاب آخر، برون آ، لحظه ایی یارا
که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را
مطلا ساخت گهسار و تلالو داد دریا را
زر افشان کرد دامان قبای سبز صحرا را
تو هم چون آفتاب آخر، برون آ، لحظه ایی یارا
که با این آفتاب، عالم بتر از شب بود ما را
سزد تو آفتاب آیی و روز ما بیفروزی
***
ميرزاده عشقي
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.