برام از روسها بگو، کمونیست من، پسرم!
جوان راستگوی من، برام از روسها بگو!
اونا بخاطر مردم حرکت میکنند، مادر، حالا تنهام بگذار
من خستهام از خواندن و میخواهم دراز بکشم
اما پیماننامه چه، پیمان ورشو، کمونیست من، پسرم؟
جوان راستگوی من، پیماننامه چه، پیمان ورشو؟
لازم بود مادر، حالا تنهایم بگذار
خستهام از خواندن و میخواهم دراز بکشم
چرا الان در لهستاناند، کمونیست من، پسرم؟
جوان راستگوی من، چرا در لهستاناند
به خاطر مردم لهستان، مادر، حالا تنهام بگذار
خسته.ام از خواندن و میخواهم دراز بکشم.
اما کشورهای بالتیک چطور، کمونیست من، پسرم؟
جوان راستگوی من ، کشورهای بالتیک چطور؟
هیچ چیزی قابل اثبات نیست مادر، حالا تنهام بگذار
خستهام از خواندن و میخواهم دراز بکشم.
آه، من از آیندهات بیمناکم، کمونیست من، پسرم
جوان راستگوی من، از آینده ات بیمناکم.
نه میتوانم فکرکنم نه حرفی بزنم، مادر، تنهایم بگذار
من دلمردهام مادر، میخواهم دراز بکشم.
***
جان بریمن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.