۲۹ فروردین ۱۴۰۰

آن سوی سکه

 قطار همیشه استعاره‌ی جدایی نیست

از صبحِ این شهر که پیاده‌روهایش

بوی زیتونِ کال و قهوه‌ی شب‌مانده می‌دهد

همان تعداد مسافر می‌بَرَد

که شامگاه بازمی‌آورَد.

تقصیر قطار نیست اگر امشب

از هیچ دریچه‌اش دستی

برای تو بیرون نمی‌آید.


قطارها     کِل‌کِل‌کنان

راه خودشان را می‌روند

باد در کُریدورهای ایستگاه

ساز خودش را می‌زند

و پاره‌ابری که بر بالهای پنبه‌ای

به سرعت از برابر دریچه‌ها می‌گریزد

هرگز به آشیانه نخواهد رسید.


روزی دو پاکت سیگار هم دود کنی

تنابنده‌ای نمی‌فهمد

بی‌بادبان به جایی رسیده‌ای

که همسفر دریا دلت باید

ضرب‌الاجل خودش را برساند.


مسافران رفته‌اند

و دستی که صاحبش را هرگز ندیده‌ای

دریچه‌ی گیشه را می‌بندد.

تو مانده‌ای و بر آن‌ سوی سکو

زنی کنار چمدانش

در بی‌حضوری تو ایستاده است

و دم‌به‌دم ساعتش را نگاه می‌کند.

***

عباس صفاری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.