دلا شبها نمینالی به زاری
سر راحت به بالین میگذاری!
تو صاحب درد بودی ناله سرکن
خبر از درد بی دردی نداری.
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
مباد آن دم که چنگ نغمهسازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تاروپودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!
به فریادی سکوت جانگزا را
بههم زن، در دل شب، های و هوی کن
وگر یارای فریادت نماندهست
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دلها ز درد است
دل بیدرد همچون گور سرد است!
***
فریدون مشیری
سر راحت به بالین میگذاری!
تو صاحب درد بودی ناله سرکن
خبر از درد بی دردی نداری.
بنال ای دل که رنجت شادمانیست
بمیر ای دل که مرگت زندگانیست
مباد آن دم که چنگ نغمهسازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تاروپودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!
به فریادی سکوت جانگزا را
بههم زن، در دل شب، های و هوی کن
وگر یارای فریادت نماندهست
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دلها ز درد است
دل بیدرد همچون گور سرد است!
***
فریدون مشیری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
درود و تشکر از دیدگاهتان.