۲۳ شهریور ۱۳۹۱

سکوت

دلا شب‎ها نمی‎نالی به زاری
سر راحت به بالین می‎گذاری!
تو صاحب درد بودی ناله سرکن
خبر از درد بی دردی نداری.
بنال ای دل که رنجت شادمانی‎ست
بمیر ای دل که مرگت زندگانی‎ست
مباد آن دم که چنگ نغمه‎سازت
ز دردی بر نیانگیزد نوایی
مباد آن دم که عود تاروپودت
نسوزد در هوای آشنایی
دلی خواهم که از او درد خیزد
بسوزد، عشق ورزد، اشک ریزد!

به فریادی سکوت جانگزا را
به‎هم زن، در دل شب، های و هوی کن
وگر یارای فریادت نمانده‎ست
چو مینا گریه پنهان در گلو کن
صفای خاطر دل‎ها ز درد است
دل بی‎درد همچون گور سرد است!
***
فریدون مشیری

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.