۲۹ شهریور ۱۳۹۱

رها نمیکند ایام...


رها نمیکند ایام در کنار منش
که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق
بدان همی کند و درکشد به خویشتنش
ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف
که مبلغی دل خلقست زیر هر شکنش
غلام قامت آن لعبتم که بر قد او
بریده اند لطافت چو جامه بر بدنش
ز رنگ و بوی تو ای سرو سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش
یکی به حکم نظر پای در گلستان نه
که پایمال کنی ارغوان و یاسمنش
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
عزیز مصر چمن شد جمال یوسف گل
صبا به شهر درآورد بوی پیرهنش
شگفت نیست که تویی گر به مرده برگذری
عجب نباشد اگر نعره برآید از کفنش
نماند فتنه در ایام شاه جز سعدی
که بر جمال تو فتنه ست و خلق بر سخنش
***
سعدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.