۲۳ اسفند ۱۳۸۸

قصیده نوروزی

نوبهار آمد گلستان از پی نشو و نما
غنچه خسپان چمن را غنچه گل متکاست
ساده رویان را برد از جا هوای سبزه اش
سبزخطان را نسیم سنبلش کاکل رباست
ناز بو را از بنفشه نازبالین زیر سر
شاخ گل را بستر برگ حنا در زیر پاست
راست می سازند مرغان خانه آهنگ را
بلبل ار صد پرده چون عشاق در فکر نواست
غنچه مشت خاک اگر گیرد به کف زر می شود
طبع گلشن را در این موسم خواص کیمیاست
می کشند امروز مرغان یکدیگر را درکنار
بال و پرواز خیابان ها پر از آغوشهاست
غنچه منقار بلبل عاقبت گل می کند
ناله های او نسیم صبح و باغ دلگشاست
در بروی باغبان واکرده بوی نوبهار
در پس در ناله زنجیر را بانگ دراست
بوی گل را می برد از باغ پنهانی نسیم
باغبان پی برده است این کار دزد آشناست
در پی هم کاروان گل به بستان آمده
می توان گفت از هجوم کاروان بستان سر است
زآستین شاخ گل فواره خون سرکشید
دامن صحرا ز جوش لاله دشت کربلاست
سیر باغ امروز دلهای حریفان برده است
خاک گلشن چون گلستان ارم آدم رباست
بلبلان را کرده بوی گل ز درد سر خلاص
عشقبازان را به عهد گل چمن دارالشفاست
در چمن وا کرده نرگس دیده خود را ز خواب
منتظر در راه شه ایستاده چون چشم گداست
***
سیدای نسفی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.