۲۵ اسفند ۱۳۸۸

بهار خوش عذار

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله‌زار آمد
ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پر نقش و نگار آمد
گل از نسرین همی‌پرسد که چون‌بودی در این غربت
همی‌گوشد خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد
سمن با سرو می گوید که مستانه همی‌رقصی
به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد
بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک‌باد
که زردی رفت‌و خشکی رفت‌و عمر پایدار آمد
همی‌زد چشمک آن نرگس به‌سوی گل خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آید
صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره‌بری چو تیغ آبدار آمد
ز ترکستان آن دنیا بنه ترکان زیبارو
به هندستان آب و گل به امر شهریار آمد
ببین کان لکلک گویا برآمد بر سر منبر
که ای یاران آن کاره صلا که وقت کار آمد
***
مولوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

درود و تشکر از دیدگاهتان.